حافظ شخصی آستانهنشین است. آستانۀ یعنی درگاهِ یک ساختمان، یعنی دَمِ در. آستانه در برابر صدر قرار دارد. صدر مجلس یعنی بالاترین جای جلسه که شاه و بزرگان درجه اول در آنجا مینشینند. آستانه جای افراد معمولی است و صدر به بزرگان اختصاص دارد. شاعران و عارفان را به هم میتوان به دو گروه تقسیم کرد: صدرنشینان و آستانهنشینان. شاعران و عارفان صدرنشین کسانی هستند که از نظر مالی، یا از حیث موقعیت اجتماعی و یا از جهتِ معنوی در اوج هستند و فاصلۀ زیادی با مردمِ معمولی دارند. برای نمونه عنصرییک شاعر صدرنشین است. او دارای موقعیت مالی و اجتماعی بسیار بالایی است و فاصلۀ زیادی با مردم معمولی دارد. طبیعی است که نمیتوان از او انتظار داشت فقر و درد مردم معمولی را بفهمد و آنها را در دیوان خود منعکس کند.
مولانا هم عارفی صدرنشین است. او از حیث روحی و معنوی چنان اوج گرفته است که تا حد زیادی از دوگانههای فکری و احساسی فراتر رفته و در جهانی زندگی میکند که در فراسوی غم و شادی، جور و احسان، رنج و راحت و نظایر آنها قرار دارد. مولانا به فنا رسیده و به عدم پیوسته و در بسیاری از اوقات در جهان صلحِ یکرنگ زندگی میکند. در زندگی او خبری از تردید و اضطراب و اندوه نیست. او در شادی غوطهور است و در نور به سر میبرد. با وجود این که در اشعار مولانا فراوان به مسائل معمولی زندگی انسانها اشاره میشود، اما او مجموعاً شاعری صدرنشین است و آن گاه که درمورد خودش سخن میگوید، چنان اوجهایی را ترسیم میکند که جز نوادری را توان اندیشیدن به آنها نیست، تا چه رسد به رسیدن به آنها.
اما حافظ چنین نیست. او شاعر یا عارف یا اندیشمند صدرنشینی نیست. او از حیث مالی در وضعیتی معمولی به سر میبرده و فراوان با فقر و تنگدستی دست و پنجه نرم کرده است و از سوی دیگر از حیث ایمانی و معنوی نیز تا حد زیادی آستانهنشین است. او دردها و رنجها و تردیدها و شادیهای انسانهای معمولی را به خوبی تجربه کرده است. کلمۀ آستانه یکی از کلمات پرتکرار در دیوان حافظ است. بیایید پیش از ادامۀ بحث چند نمونه از اشعار او را با هم بخوانیم:
ــ جز آستان توام در جهان پناهی نيست
سر مرا بهجز اين در حوالهگاهی نيست
ــ بر آستان تو مشکل توان رسيد آری
عروج بر فلک سروری به دشواري است
ــ از آن زمان که بر اين آستان نهادم روی
فراز مسند خورشيد تکيه گاه من است
ــ چو کُحْلِ بينشِ ما خاکِ آستانِ شماست
کجا رويم، بفرما، از اين جناب؟ کجا؟
ــ بر آستان جانان گر سر توان نهادن
گلبانگ سربلندی بر آسمان توان زد
برای این که بحث بهتر روشن شود، لازم است به موقعیت دقیق آستانه توجه کنیم. آستانه در میانۀ درون سرای و فضای بیرونی آن قرار دارد. بیرون نمادِ دوری و فراق و محرومیت است و درون نماد قُرب و وصال و برخورداری به شمار میآید. درون نماد ایمان و عرفان و بیرون نماد کفر و الحاد است. وقتی میگوییم کسی آستانهنشین است، منظورمان این است که او در مفصل میان کفر و ایمان، در برزخ میان وصال و فراق و در نقطۀ تلاقی شک و تردید قرار دارد. آستانه نماد تعارض و تناقض است. شخص آستانهنشین در میانۀ افکار متناقض و احساسات متعارض گیر افتاده است. او زمانی از دل خویش نور به آفاق میدهد و زمانی هم مانند بید بر سر ایمان خویش میلرزد.
همین آستانهنشینی حافظ او را به موجودی دوستداشتنی و دسترسپذیر تبدیل میکند. هر چه سخن او شاهانه و آسمانی و دستنیافتنی است، منش و شخصیت و اندیشه و احساس او خودمانی و صمیمی و دسترسپذیر است. انسانهای معمولی حافظ را انسانی از جنس خودشان مییابند؛ انسانی با همان ترس و لرزها، درد و رنجها، غم و شادیها و شک و تردیدهای خوشان. حافظ صادقانه میگوید حالا که به کنگرۀ کاخ وصل راه ندارد، بهتر است که بر خاک آستانۀ معشوق بنشیند و همانجا مقیم شود:
حافظ چو ره به کنگرۀ کاخ وصل نيست
با خاک آستانۀ اين در به سر بريم
و فروتنانه از صدرنشینان میخواخد که به یاد او باشند و دست او را بگیرند:
به وجه مرحمت ای ساکنان صدر جلال
ز روی حافظ و اين آستانه ياد آريد
آستانهنشینی حافظ باعث میشود که ما خود را با او همسرشت و همسرنوشت بیابیم. او گاهی به درون راه مییابد و غرق نور میشود و زمانی هم به بیرون پرتاب میشود و احساس ناامیدی و اندوه و رهاشدگی میکند و در بیشتر اوقات در آستانه مینشیند و همزمان نگاهی به درون میافکند و گوشۀ چشمی به بیرون دارد.
این ویژگی حافظ باعث میشود که او شخصی کاملاً زمینی و خودمانی به نظر برسد؛ زیراکه بسیاری از انسانها آستانهنشین هستند؛ آنها نه به طور کامل ملحدند و نه کاملاً به ایمان رسیدهاند. آنها در میانۀ تردید و ایمان جای گرفتهاند. مادامی که عموم انسانها آستانهنشین هستند، دیوان حافظ پرخوانندهترین دیوان شعر فارسی خواهد بود.





