اروین دیوید یالوم(متولد ۱۹۳۱، واشنگتن دی سی، ایالات متحده ی آمریکا) نویسنده کتاب “خیره به خورشید نگریستن” , روانپزشک هستی گرا (اگزیستانسیالیست) و نویسنده ی آمریکایی است.
به گزارش پایگاه خبری پهنه پرواز این نویسنده در سال ۱۹۵۶ در بوستون در رشته ی پزشکی و در سال ۱۹۶۰ در نیویورک در رشته ی روانپزشکی فارغ التحصیل شد و بعد از خدمت سربازی، در سال ۱۹۶۳ استاد دانشگاه استنفورد شد. در همین دانشگاه بود که الگوی روانشناسی هستی گرا یا اگزیستانسیال را پایه گذاری کرد. یالوم هم آثار دانشگاهی متعددی تألیف کرده است و هم چند رمان موفق دارد.
کتاب “خیره به خورشید نگریستن” نخستین بار در سال 2008 منتشر شد. این کتاب هیجان انگیز که به سبک داستان های جذاب یالوم نگاشته شده، بینشی عمیقاً دلگرم کننده را نسبت به مسئله ی جهان شمول مرگ و فناپذیری به مخاطب هدیه می کند. دکتر یالوم در این اثر هنرمندانه با بهره گیری از تجربیات فوق العاده ارزشمند خود، به ما کمک می کند تا دریابیم این ترس از مرگ است که در دلِ اغلبِ اضطراب هایمان جا خوش کرده است. چنین درکی معمولاً با «تجربه ای بیداری بخش»، همچون یک رویا، از دست دادن شخصی یا چیزی ارزشمند در زندگی، بیماری و یا سالخوردگی، فرصت بیشتری برای بروز پیدا می کند.
بنا به عقیده ی دکتر یالوم، به محض این که با فناپذیری خود مواجه می شویم، تمایل پیدا می کنیم که اولویت هایمان را بازآرایی کنیم، با عزیزانمان ارتباط عمیقتری داشته باشیم، قدر زیبایی های زندگی را بیشتر بدانیم و برای به دست آوردن آرامش در زندگی، دست به خطرهای بیشتری بزنیم.
از افتخارات این کتاب در ایران و خارج از ایران می توان گفت که جز فهرست کتاب هایی است که زندگی تان را دگرگون خواهد کرد. و جزو پرفروش ترین کتاب ها و رمان های ایران.
در بخشی از این کتاب میخوانیم:
دو قسم تنهایی وجود دارد: تنهایی روزمره و تنهایی وجودی. اولی بین اشخاص است، رنج گوشهگیری از مردمان دیگر. این تنهایی که غالبا با ترس از صمیمیت یا احساس طرد شدن، شرم، یا بیارزش بودن همراه است برای همهمان آشناست.
در حقیقت بیشترین کار روان درمانی متوجه کمک به بیمار و یاد دادن ایجاد روابط صمیمانهتر و مستمرتر و پر دوامتر با دیگران است. تنهایی بر اضطراب مرگ میافزاید. غالبا فرهنگ ما پردهای از سکوت و انزوا دور مرگ میکشد. افراد خانواده در حضور آدم در حال مرگ مبهوت میشوند و نمیدانند چه بگویند. میترسند مبادا آدم در حال نزع آشفته شود. همچنین از ترس این که مبادا شخصا با مرگ خود روبرو شوند زیاد به او نزدیک نمیشوند. زمانی که مرگ انسانی فرا میرسید، حتی خدایان یونان از ترس میگریختند.
این انزوای روزمره دو کارکرد دارد: نه فقط خوب مراقبت میشود که از آدم رو به مرگ دوری کنیم، بلکه خود آدم رو به مرگ اغلب برای انزوا همدستی میکند. اینها به استقبال سکوت میروند تا مبادا کسانی را که دوست دارند به دنیای دل مرده و مخوف خود بکشانند. کسی که جسما بیمار نباشد، اما در چنگ اضطراب مرگ بیفتد، همین احساس را پیدا میکند.
البته چنین انزوایی شامل هراس هم میشود. چنان که ویلیام جیمز یک قرن پیش نوشت: «مجازاتی شیطانیتر از این اگر چنین چیزی از لحاظ جسمی امکانپذیر میبود نمیتوان ابداع کرد که رشتۀ پیوند کسی را با جامعه ببریم و از آن پس او را از دسترس و توجه دیگران دور کنیم.»
دومین شکل تنهایی، انزوای وجودی، ژرفتر است و از شکاف پر نشدنی بین فرد و سایرین ناشی میشود. این شکاف نتیجۀ آن است که نه تنها هر یک از ما تنها به هستی پرتاب شدهایم و ناچاریم تنها از آن بیرون برویم، بلکه این نکته نیز در آن دخیل است که هر کدام از ما در دنیایی به سر میبریم که تنها برای ما شناخته شده است.