زندگی روزمره، با تمام پیچیدگیهایش، بتدریج میتواند به چرخهای تکراری و بیروح تبدیل شود؛ بیدار شدن، کار کردن، خوردن، خوابیدن و دوباره از نو. این الگوی تکراری اگر چه ممکن است در ظاهر نظم و ساختار ایجاد کند اما در نبود معنا، انسان را به نوعی فرسودگی روانی و تهیبودگی عاطفی سوق میدهد.
به گزارش پایگاه خبری پهنه پرواز به نقل از وطن امروز در جهان معاصر، مساله معنا در زندگی، یکی از مسائل بنیادینی است که روانشناسی، فلسفه، جامعهشناسی و حتی الهیات با آن درگیرند اما سؤال اینجاست: چگونه میتوان از دل این روزمرگی، معنا استخراج کرد؟ آیا امکان دارد زندگی روزانه، با همان وظایف و فعالیتهای تکراری، به امری معنادار تبدیل شود؟
به یک اعتبار میتوان گفت روزمرگی ساحت شناخت و ادراک حسی است و طبیعتا برای اینکه روال روزمره زندگی طی شود، نمیتواند چیزی غیر از این هم باشد. مثلا نمیتوان با تاملات فلسفی مایحتاج زندگی روزمره را تامین کرد یا ساعتهای متمادی آن را چنین گذراند. خواهی نخواهی زندگی روزمره اقتضائات خاص خود را دارد اما مساله درست از جایی شروع میشود که زندگی روزمره، به کلی نظام شناخت ما را در حصار یقین حسی محصور کرده و به ما اجازه ارتقا به ساحتهای وجودی غیرحسی را ندهد. اگر چنین شود که متاسفانه تا حدی زیادی اینگونه میشویم، آن وقت این روزمرگی تبدیل به عادتوارهای میانتهی شده که فرمی تکراری را بازتولید میکند؛ فرمی تکراری که ما را تبدیل به مصرفکننده محض کالاها از یک طرف و پذیرنده منفعل نشانهها (دادهها) از طرف دیگر میکند. ماحصل این وضعیت از یک سو هجوم حس از خودبیگانگی و از طرف دیگر از دست دادن قوه داوری میشود. خروجی این وضعیت پذیرش بیقید و شرط هر نوع آگاهی نسجیده است. ذهن به جای درک حقایق، تبدیل ظرف متکثری از وقایع بدون فهم نسبتها و روابط آنها میشود. این پرونده، روزمرگی را با چنین فهمی به پرسش کشیده و راهحلهایی را هم برای آن پیشنهاد داده است.
در پرونده پیش رو ضمن تاملی بر روزمرگی به عنوان یک وضعیت هستیشناختی، به این امر خواهیم پرداخت که اساسا روزمرگی تهدید است یا فرصت؟ دنیای دیجیتال چه تاثیری بر روزمرگی ما داشته؟ مواجهه آیینها و مناسک ما با این روزمرگی چگونه است.
وقتی روزمرگی، تبعید وجودی میشود
صدای گمشده معنا در دل تکرار
فاطمه ارجمند: آنچه ما روزانه زیست میکنیم، اغلب بیاهمیتتر از آن است که نامی بر آن بگذاریم؛ یک صبح شبیه دیروز، یک مسیر تکراری، یک گفتوگوی بیرمق، یک پایان بیحادثه. این همان چیزی است که در واژگان عمومی «روزمرگی» نامیده میشود اما اگر دقیقتر شویم، درمییابیم روزمرگی صرفاً تکرار مکانیکی امور نیست، بلکه نوعی وضعیت هستیشناختی است؛ وضعیتی که در آن انسان، از خود تبعید میشود، بیآنکه متوجه باشد. البته نه از آن رو که نمیداند، چون دیگر نمیپرسد.
هایدگر این وضعیت را با مفهوم «سقوط» (Verfallen) توضیح میدهد. انسان در دل «داسمن» حل میشود؛ در میان آدمها، خبرها، روزنامهها، اسکرولهای بیپایان، عادتهای همگانی. ما دیگر «خودِ خود» نیستیم، آنچه هستیم، یک همرنگی عمومی است؛ تکرار امور، حذف تصمیم و فروکاست معنا به کارکرد. در چنین بافتاری، بذر تردید میروید؛ نه آن تردید خلاقانه دکارتی، بلکه یک خلأ بیپرسش. شبهههایی که نه از زایش اندیشه، بلکه از فرسایش آن شکل میگیرد و این یعنی تردید نه به مثابه آغاز، بلکه نشانه خاموش شدن تفکر.
شاید یکی از رازهای اثرگذاری کییرکگور همین باشد. او از دل زندگی روزمره بورژوازی دانمارکی، به دل بحران میزند. به جای فلسفهورزی درباره کلیات، تجربه زیسته اضطراب، تکرار و یأس را شرح میدهد. او تکرار را نه در معنای ظاهری، بلکه در مفهوم وجودیاش میفهمد. اینکه آیا تکرار میتواند حامل معنا باشد همواره حامل بیمعنایی است؟ پاسخ او پارادوکسیکال است؛ تکرار، هم میتواند زیستن در سطح باشد و هم (اگر آگاهانه بازخوانی شود) شکلی از رجعت به خویشتن. این نکتهای است که عرفای مسلمان نیز بر آن واقفند. در نگاه مولوی تکرار سماع یا ذکر، اگر با آگاهی همراه نباشد، جز صوت و حرکت تهی نیست اما همین تکرار، اگر با «حضور» بیامیزد، راهی به حقیقت باز میکند.
«هر نفس نو میشود دنیا و ما/ بیخبر از نو شدن اندر بقا»
روزمرگی اگر از آگاهی تهی شود، فرسایش است اما اگر با آگاهی همراه شود، امکان ظهور معنا در دل امر تکراری را فراهم میآورد. در واقع، روزمرگی میتواند سکوی پرش باشد؛ نه در باطل شدنش، بلکه در دیدنِ دوباره آنچه همواره هست.
اما چرا بسیاری از انسانها در دل روزمرگی، به جای بیداری، دچار شبهه میشوند؟ چرا این بستر، به جای آفرینش پرسش، میزبان بحران معنا میشود؟ پاسخ شاید در نوعی رابطه معکوس میان معنا و مکانیک بودن باشد. هر قدر عملهای ما بیتأملتر، تصمیمهایمان خودکارتر و مواجههمان با جهان مصرفیتر باشد، ظرفیت ما برای مواجهه وجودی کمتر میشود. جهان برای ما دیگر «حضور» ندارد؛ «موجود» است اما «حقیقی» نیست. اشیا، آدمها و موقعیتها، همه به علائمی مصرفی بدل شدهاند. در این وضعیت، ذهن به جای پرسیدن از چیستی، تنها به کارکردها پاسخ میدهد و کارکرد، هرگز جای معنا را نمیگیرد.
یکی از خطرناکترین تبعات این وضعیت، ناتوانی در طرح پرسش واقعی است. ما دیگر نمیپرسیم «من کیستم؟»، «برای چه هستم؟»، «چرا اینگونه زندگی میکنم؟»، بلکه میپرسیم «بعدش چی؟»، «برم یا نرم؟»، «کی تموم میشه؟». پرسشهایی که ظاهری عقلانی دارند اما عاری از عمق وجودیاند. از همینجاست که شبهات، نه به مثابه مسالههایی برای تفکر، بلکه به صورت سردرگمیهای سطحی پدیدار میشوند. روزمرگی، با تضعیف امکان مواجهه اصیل با خویشتن، میدان را برای این شبهات آماده میکند.
اما آیا این وضعیت گریزناپذیر است؟ پاسخ منفی است. آنچه این وضعیت را پیچیده میکند، نه ذات روزمرگی، بلکه نحوه مواجهه ما با آن است. همانگونه که هایدگر میگوید، امکان «برخاستن از سقوط» همواره هست؛ انسان میتواند از وضعیت غیراصیل به سوی زیستن اصیل برگردد اما تنها با «تصمیم» و این تصمیم، تنها زمانی ممکن میشود که یک «توقف» رخ دهد؛ یک لحظه شکستن روتین؛ یک مواجهه غیرمنتظره؛ یک دیدن دوباره.میپرسد و همین آغاز مواجهه با معناست. از این منظر، روزمرگی را باید جدی گرفت. نه چون خطرناک است، بلکه چون حامل امکان است. حامل نوعی امکان وجودی که در بستر بحرانها شکوفا میشود. این نگاه، ما را از دوگانهسازیهای سطحی رها میکند، یعنی نه تقبیح کامل روزمرگی، نه ستایش آن، بلکه کوشش برای دیدن آنچه در دل این تکرارهای خاموش پنهان است. حتی میتوان گفت انسان تنها زمانی به معنا دست مییابد که از دل بیمعنایی عبور کرده باشد. این گذار، نه در هیاهو، بلکه در سکوت تکرار شکل میگیرد.
روزمرگی؛ تهدیدی خاموش یا فرصتی بیدارگر
از تکرار تا تعالی
قدرتالله غلمانی: در هیاهوی زندگی معاصر، آنچه اغلب بیصدا و خزنده انسان امروز را در بر میگیرد، نه فجایع بزرگ یا بحرانهای ناگهانی، بلکه «روزمرگی» است. تکرار مداوم فعالیتهای یکنواخت روزانه، در ظاهر بیضرر و حتی لازم مینماید اما در باطن، زمینهساز نوعی فرسایش معنوی و فکری میشود که اگر مورد توجه قرار نگیرد، میتواند به شبهاتی عمیق درباره ماهیت زندگی، هدف از بودن و معنای هستی بینجامد. این شبهات، هرچند ممکن است در ابتدا خفیف و گذرا باشند اما به مرور میتوانند به شکل بحرانهای وجودی و سستی باورها خود را نشان دهند. در این نوشتار، به بررسی تهدیدها و فرصتهای نهفته در شبهات ناشی از روزمرگی میپردازم؛ پدیدهای که اگر درست درک شود، نه تهدیدی خاموش، بلکه فرصتی بیدارگر برای بازتعریف مسیر زندگی خواهد بود.