نمانیم که این بوم ویران کنند
همی غارت از شهر ایران کنند
نخوانند بر ما کسی آفرین
چو ویران بود بوم ایران زمین
ندانی که ایران نشست منست
جهان سر به سر زیر دست منست
هنر نزد ایرانیان است و بس
ندارند شیر(کرگ) ژیان را به کس
همه یک دلانند یزدان شناس
به نیکی ندارند از بد هراس
چنین گفت موبد که مردن به نام
به از زنده دشمن بر او شاد کام
اگر کشت خواهد تو را روزگار
چه نیکو تر از مرگ در کار زار
همه روی یکسر به جنگ آوریم
جهان بر بد اندیش تنگ آوریم
چو ایران مباشد تن من مباد
بدین بوم و بر زنده یک تن مباد
اگر سر به سر تن به کشتن دهیم
از آن به که کشور به دشمن دهیم
دریغ است ایران که ویران شود
کنام پلنگان و شیران شود
که ایران چو باغی است، خرم بهار
شکفته همیشه،گل کامگار
اگر بفگنی خیره دیوار باغ
چه باغ و چه دشت و چه دریا،چه راغ
نگر تا تو دیوار او، نفگنی
دل و پشت ایرانیان، نشکنی
کزان پس بود، غارت و تاختن
خروش سواران و کین آختن
زن و کودک و بوم ایرانیان
به اندیشه ی بد، مَنِه در میان!