یکی از وجوه خودخواهی ما انسانها این است که بیش از آن که خواهان خوشبختی عزیزانمان باشیم، عاشق آنیم که آنها آن گونه که ما میخواهیم خوشبخت باشند. فرزندی را در نظر بگیرید که برخلاف میل/ نظر والدینش، با کسی ازدواج کرده و حقیقتاً خوشبخت و شادمان است. اگر والدین او از خوشبختی فرزندشان شادمان نباشند، معلوم میشود که آنها عاشق فرزندشان نیستند، بلکه خودخواهیشان را در زیر نقاب فرزنددوستی پنهان کردهاند. بدتر از این آن است که این پدر و مادر آرزو کنند ازدواج فرزندشان با شکست مواجه شود تا آنها بتوانند پیروزمندانه سر خود را بالا بگیرند و به فرزند غمگینشان بگویند: “دیدی ما چیزی را میدانستیم که تو نمیدانستی”؟
آری، انسان واقعاً موجود عجیبی است. برای این که ثابت کند حق با او بوده است، حاضر است فرزندش به خاک سیاه بنشیند. از اینجا معلوم میشود که بیش از آن که خواهان شادکامی عزیزانمان هستیم، در پی آنیم که آنها به شیوهای که ما دوست داریم، شادمان باشند. این تراژدی را همه جا میتوان دید: والدینی که فرزندشان را وادار میکنند در رشتهای درس بخواند که هیچ علاقهای به آن ندارد، حکومتی که شیوهی خاصی از زندگی را بر شهروندانش تحمیل میکند، دینی که پیروان دیگر ادیان را کافر و دوزخی میداند و صدها مورد دیگر، همه و همه خودخواهی خود را در زیر نقاب دلسوزی و خیرخواهی و مهرورزی پنهان کردهاند. گویا همهی آنها با زبان بیزبانی میگویند: دیگی که برای من نمیجوشد، میخواهم که سر سگ در آن بجوشد، حتی اگر آن دیگ برای فرزند من، همسر من، دوست من، وطن من یا بشریت بجوشد.
انسان والا به دیگران کمک میکند، بی آن که خودش در این میانه دیده شود و به حساب بیاید. برای درک این ماجرا میتوانیم صادقانه وضعیت روانی خود را در مواجهه با این موقعیت در نظر بگیریم: فرض کنید شما مردم را به سوی خدا دعوت میکنید. اگر کسی دیگر همین کار را بهتر از شما انجام بدهد، چه احساسی در شما پدید میآید؟ اگر شمل واقعاً در نیت خودتان صادق باشید، باید از این اتفاق شادمان شوید، ولی اگر موفقیت آن شخص دیگر باعث ناراحتی شما شد، معلوم میشود که شما مردم را به سوی خودتان دعوت میکردهاید، نه به سوی حق و حقیقت. این نکته به زیبایی در سخنی از خرقانی بیان شده است:
«نقل است كه شخصى برِ شيخ [ابوالحسن خرقانی] آمد و گفت: «دستورى ده تا خلق را به خدا دعوت كنم». گفت: «زنهار تا به خويشتن دعوت نكنى». گفت: «شيخا خلق را به خويشتن دعوت توان كرد؟». گفت: «آرى كه كسى ديگر دعوت كند و تو را ناخوش آيد نشان آن باشد كه دعوت به خويشتن كرده باشى» (تذكرة الأولياء، چاپ زوار، ص ۵۸۴).
اگر فضیلتمندی و کامیابی و شادکامی پیروان دیگر ادیان بر ما گران میآید و ما را میرنجاند، باید بدانیم که ما به معنای دقیق کلمه در گرداب خودخوبینی فرورفتهایم. ما باید بی آن که کمترین نشانهای از خودمان در میان باشد، در خدمت دیگران باشیم و برای نیکبختی آنها بکوشیم. مولانا هم در این باره چنین میگوید:
تو را هر کس به سوی خویش خواند
تو را من جز به سوی تو نخوانم
(کلیات شمس، چاپ استاد فروزانفر، غزل ۱۵۱۸)





