جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

با “ترانه”قابی کوتاه از تنهایی

اشتراک‌گذاری در:

گزارشی از پایگاه خبری پهنه پرواز 
سالها پیش روزی که برای عکاسی در نزدیکی های بازار شیراز قدم می زدم در حال و هوای خودم کادری را بستم تا از سوژه ای عکاسی کنم. ناگهان متوجه شدم در پس زمینه کادر، خانمی روی ویلچر نشسته و ژست گرفته است تا از او هم عکس بگیرم. کادرم را تغییر دادم و عکسی از او گرفتم. جلو رفتم گفتم: دوست داری عکست را ببینی؟ گفت: بله 
وقتی عکسش را دید خیلی خوشحال شد، چند ساعتی کنارش نشستم تا داستان زندگی اش را برایم تعریف کند.
گفت: من “ترانه” هستم، ده سالی می شود که به بیماری “ام اس” مبتلا شده ام و تنها زندگی می کنم و این تنهایی را دوست دارم.
آن روز دوربینم را روبرویش گذاشتم تا برایم از ناگفته ها بگوید. “ترانه” برایم شعر می خواند و اتفاقاً روزی هم که با او آشنا شدم روز شعر بود. “ترانه” ادبیات خوانده بود و هنوز هم عاشق ادبیات است و رمانی نوشته که مجوز چاپ نگرفته است. او از از دغدغه هایش گفت و از اینکه دلش میخواست ویلچر برقی داشته باشد. چرا‌ که دستانش توان هل دادن ویلچرش را نداشت .
برای منی که از سوژه های بسیاری در شهر عکاسی می کنم، “ترانه” تفاوتی ملموس داشت. او بدن نحیف اش را بر روی ویلچری کهنه در کوچه پس کوچه های محله بازار می کشاند. هر لحظه احساس می کردم از روی صندلی می افتد اما خودش را ماهرانه کنترل می کرد. تنها سرگرمی اش این بود که صبح تا ظهر پای تلویزیون بنشیند و ظهر سر کوچه بیاید و ساعتی را آنجا بگذراند و بعد دوباره به خانه بازگردد. 
چند ماه بعد دوباره “ترانه” را دیدم و این بار مرا دعوت کرد تا رسیدن به منزلش همراهی اش کنم، از او پرسیدم روزها را چطور می گذرانی؟ پاسخش پر از غم تنهایی بود.
او گفت: دوره می کنیم شب را و روز را، تکرار مکررات، هر روز مثل دیروز و از این تکرار بیهوده دلم تنگ است.
جواب سوالاتم را با شعر می داد. برایم از محمود دولت آبادی گفت و علاقه اش به رمان کلیدر. از فروغ گفت و آزادگی او. از خودش گفت که روزگاری شعر می نوشته و حالا حرکت کردن و نوشتن هم برایش دشوار است.
چندین سال از آشنایی من و “ترانه” می گذرد. در این فاصله بیشتر با درونیاتش آشنا شدم. یاد حرف روز اول آشناییمان می افتم. او ادعا می کرد که تنهایی را دوست دارم، ولی نداشت. او تنهایی را دوست ندارد اما مجبور است تنها باشد . اکنون که صمیمی تر شده ایم، دغدغه تنها بودنش را درک می کنم. تنهایی برای او درد و رنج دارد.گرچه با بیماری اش کنار آمده است اما با تنهایی اش نه! و همین زندگی را برای او سخت کرده است.
مشکلات افراد دارای معلولیت بیشمار است. تحمل این مشکلات برای افرادی که بخشی از زندگیشان در سلامت سپری شده است، دشوارتر هم می شود. برای افراد دارای معلولیتی که تنها زندگی می کنند، انجام کارهای روزمره بسیاری از فرصت های رشد را از آنها می گیرد.
نبود خدمات رفاهی ویژه برای افراد دارای معلولیت و یا توانخواه موجب پررنگ شدن مشکلاتی می شود که این گروه از جامعه در طول شبانه روز با آن درگیر هستند. اگر برای “ترانه”و یا خانواده هایی که افراد دارای معلولیت دارند، خدمات ویژه ارائه می شد قطعاً “ترانه” همچنان می توانست کتاب بخواند، شعر بگوید، راحت تر به امورات روزمره برسد و با ویلچر برقی اش همه کوچه پس کوچه های بازار را بگردد.

عکاس و نویسنده : زهرا دشت بشی

تنظیم : لیلا قصاب زاده / سردبیر خبر

کد خبر:48

نظرات ارزشمند شما

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *